اين خانه سياه است

اي مفتخر به طالع مسعود خويشتن # تاثير اختران شما نيز بگذرد

Thursday, June 01, 2006
قفسی خواهم ساخت
دهنم مزه زهر مار ميده . نگاهم ميره سمت ساعت كامپيوتر . دوازده ظهر چهارشنبه يازده دي هفتاد و هشت رو نشون ميده . يازده دي هفتاد و هشت چه كار ميكردم . يادم نمي ياد . احتمالا يله بودم تو خيابون . از ياهو مسنجر ميترسم . برام پراز خبرهاي بده . آي دي اش رو از مسنجرم پاك ميكنم . ركورد نخوابيدن رو بالاخره شكستم . بعد از پنجاه و شش ساعت امروز ظهر تقريبا بي هوش شدم . بدون خواب و بدون كابوس. جلو چشمم همه چيز سياه بود . حيف فقط چهار ساعت دوام آورد اين بيهوشي . لعنت به خودم. چرا نمي تونم ببخشم . چرا نميتونم به قضا رضا بدهم . مونده ام معطل كه تا كي بايد پدر خودم رو در بيارم . خوبي اينجا اينه كه كسي سراغش نمي ياد .هر چند كه اون يكي جا رو هم پر كرده ام از عنعناتي . خدا جرات بهم بده . براي سوزاندن عكسش و پاك كردن فيلم عروسي . دستم نميره از بين شون ببرم. حوصله نوشتن رو هم ندارم . كافي نت رفتن هم برام شده عذاب . برم ببينم نيما كجاست . اين آخرين ساعتهاي با هم بودن رو هم باهم بگذرونيم . جهان داره ميخونه : چند سال ديگه بايد بشينم ، پر پر شدن عمر رو ببينم . بعد ادامه ميده ميگن حال خوشيه وقتي كه مستي. نه برادر جان به قول معروف مستي هم درد منو ديگه دوا نميكنه ، غم با من زاده شده منو رها نميكنه . خدا ديگه رل هم نميتونم بازي كنم . نيما ديشب پيشم بود . قليوني چاق كردم و نشستيم . اينقدر هاج و واج نگاهش كردم كه بنده خدا جا خورد . مامان هم ميگه چته . چي بهش بگم . بيحوصله بودن هم ديگر حناش رنگي نداره . نميدونم . من دارم بقيه رو رنگ ميكنم يا خودم رو . خدا بين زمين هوام . خودت محكم نگهم دارتا با سر از بالا نخوردم زمين . تو موندي برام . لطفا جايي نرو و در دسترس باش .