اين خانه سياه است

اي مفتخر به طالع مسعود خويشتن # تاثير اختران شما نيز بگذرد

Tuesday, April 11, 2006
در وادي صفرو يك
ما آدم مجازيها بند ناف حياتمان وصل شده به نوشتن . تا زماني كه بنويسيم زنده ايم . چند روزي كه ننويسيم در علايم حياتي مان اختلال به وجود مي آيد . چند روز هم كه از آن چند روز كذايي بگذرد بسته به موقعيتمان ممكن است سكته ايي از نوع قلبي گريبان ما را بگيرد يا بازهم بدتر از آن ياخته ايي شيطان در مسير رفت و آمد خون به مغز استراحتكي كند . دكترها ميتوانند شهادت بدهند كه اين چرت كوتاه ممكن است به فلج يك نيمه از بدن بيانجامد و يا به كما بفرستدمان . مثل هر كما رفته ايي چند روز اول عزيزيم . همان طور كه در بيمارستان اقربا و منسوبين پاشنه در آي سي يو را از جا ميكنند در وبلاگستان ساكنان محترم نظرات وبلاگ را آباد ميكنند و ابراز تاسف خود را از فاجعه ننوشتن آدم مجازي به سمع و نظر جهانيان ميرسانند . اگر كمايتان عميق باشد پس از چند روز حوصله فاميل را سر ميبريد . ملت بيكار نيستند كه در انتظلر زنده ماندن شما بمانند .معمولا مريض را به تخمشان حوالت ميدهند و به زندگي خود بر ميگردند . وقتي علي بماند و حوضش يعني اينكه صداي پاي عزراييل را بايد به گوش جان شنيد . امان از فراموشي . در دوزخ دانته فراموشي از عذابهاست . (اينان اميدي به مرگ ندارند، زندگي پر فلاكتشان درينجا چنان پست است كه جملگي آرزوي هر سرنوشتي را به جز آن را دارند . دنياي زندگان يادي از ايشان در دل نگه نميدارد . رحمت و عدالت الهي نيز آنان را ناديده ميگيرد . درباره اينان سخن نگوييم . فقط بنگر و بگذر) عذاب سهمگيني است فراموش شدن . چون فراموش شويد زنده يا مرده تان ، حقيقي يا مجازي بودنتان ، آقا و بنده بودنتان يكي است . قدم به وادي سياه نيست شدگان گذاشته ايد . از آخرين نوشته تان ماهي كه بگذرد ديگر دوستان حتي به فاتحه ايي هم مهمانتان نميكنند . مگر گاهي خودتان سري به خودتان بزنيد و آثار دوره رونق را ببينيد و خاطره ايي را مرور كنيد .
روزگار غريبي است نازنين . چند ماه پيش دنيا بر من تنگ شد . چنان تنگ كه ضربان قلبم را به جنون مبتلا كرد . شد آنچه نبايد ميشد . به وادي فراموش شدگان سرازير شدم . قرار شد كه تا دنيا را عوض نكرده ام و تا روزي كه همچون يعقوب پشت خدا را به زمين نمالانده ام در اين وادي مقدس قدم نگذارم . حاصل ممزوج شدن بلغم و سوداي من بود آن نوشته . حال برگشته ام . خدا حتي مرا به پشه ايي هم نگرفت چه برسد به اينكه بخواهد با من دست و پنجه نرم كند . دور دنيا آنقدر تند بود كه مثل مني نميتوانست كندش كند . دنيا همان دنياست . بدتر از قبل نشده باشد ، بهتر هم نشده است . اما ، من ، نه منم . خودم ميدانم چه شده ام وخداي من . من ميدانم چه كرده ام با خود و پرودگار من . دوباره ميخواهم اينجا باشم تا پنجره ايي باشد كه من از آن به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم .
اين خاانه سياه است احتياج به تعمير دارد . آرشيو ندارد . كانتر ندارد . نظر خواهي اش از نوع ماقبل تاريخ بلاگر است . فاقد بلاگ رولينگ براي ياد ياران كردن است . همه اينها را ندارد كه بايد داشته باشد . اين نوشته را هم كم داشت . براي اينكه به ديار زندگان يادآوري كند روزي روزگاري نواي باربد از اين روزن به گوش ميرسيد . اين دو نوشته جايگزين آخرين نوشته اين وبلاگ شد . كابوسم را به صورت ثبت موقت درآوردم تا فقط محض ياداوري ، بتوانم گاه گداري سراغي ازش بگيرم .
شوك اول و دوم هر دو بي اثر بودند . شوك سوم اثر كرد . خطوط حيات زندگي مجددا منكسر شد . خط زندگي آدم مجازيها با نوشتن و بالا و پايين رفتن در ليست بلاگ رولينگ شكسته ميشود . شكسته شدني كه ممد حيات است و مفرح ذات . باشد كه هيچوقت در وادي فراموش شدگام قدم نزنيد . و خط حياتتان هيچوقت صاف و مستقيم نشود . چه آن خط ، خط قلب خود حقيقي شما باشد و چه خط عمر آدمكي مجازي كه شما در وادي صفر و يك ساخته ايد .