اين خانه سياه است

اي مفتخر به طالع مسعود خويشتن # تاثير اختران شما نيز بگذرد

Wednesday, September 28, 2005
سياحت غرب : اپيزود دو ـ قسمت دوم

حضور مباركتون عارضم كه همين جور بيخيال گوشه قبر خوابيده بودم و داشتم زواياي خانه ابديم رو نگاه ميكردم كه يهو سر و صدايي بلند شد . ديديم نكير و منكر سلانه سلانه دارند تشريف مياورند . از شما چه پنهان تا اون موقع هيچ رقم ملك و فرشته نديده بودم . جلوي پاي اين دو عزيز بلند شدم كه سرم قايم خورد تو سنگ لحد و مثل تف رو زمين پهن شدم. عين سگ ترسيده بودم دوباره خواستم بلند بشم كه منكر گفت : آقا تو رو خدا زحمت نكش و بلند نشو . از اين طرفها رد ميشديم گفتيم بيايم يه سلامي عرض كنيم . يه خورده خيالم راحت شد . گفتم خوب حالاچه فرمايشي داريد ؟منكر گفت والله يه پرسشنامه داريم زحمت بكش جواب بده . گفتم حقيقتش تازه كفنم كرده اند دستام آزادنيست . شما بخون من شفاهي جواب ميدم بعدا زيرش انگشت ميزنم . آقا شروع كردند به خواندن كه بسمه تعالي در راستاي مرحوم شدن فلان بن فلان و...يه نيم ساعتي منو از بند و تبصره و قانونهاي مختلف آگاه كردند تا رسيد به سوال اول . من ربك : از خدا پنهان نيست ،از شما پنهان نباشه چند روز پيش نامه عمر به يزدگرد رو خونده بودم .و يه خورده احساس ناسيوناليستي ميكردم . به خيال خودم اومدم اظهار فضل و فضله اي كرده باشم گفتم : استقص كه از او استقصهاي ديگر آمد پديد ** . يهو چشم نكير و منكر چهار تا شد . نكير به منكر گفت اين ميرداماد مگه چند بار مرده ؟ دفتر و دستك شون رو كف زمين ولو كردند و شروع كردند به بررسي . تو دفاتر انديكاتور اين صد سال اخير اسم ميرداماد نبود . براي سده هاي قبل هم بايد نامه نگاري ميشد با بايگاني كه دردسر داشت . گفتند زنگي بزنيم به عزراييل ببينيم اين يارو كيه كه قبض روح كرده . ديگه خودتون مجسم كنيد وسط تهران و كنار برج ميلاد موبايلها آنتن نميدن چه برسه به اينكه شما ته قبر نشسته باشيد و بخواين به عزراييل كه سرش هم همچين شلوغ و دايم السفره زنگ بزنيد . هرچي زنگ ميزدند در دسترس نبود . ديدند فايده نداره قرار شد زنگ بزنند به موبايل ثريا يا همون موبايل ماهواره ايي ملك الموت . بعدا پول قبض موبايلشون رو از محل حسنات من وردارند . بلاخره تماس برقرار شد و معلوم شد آقاي عزيز در نيوارلئان مشغول اضافه كاري هستند . بهشون گفت ميرداماد رو فقط يه بار اونم چهارصد سال پيش كشته و جديدا اطلاعي ازش نداره .
قرار شد يه تماسي با جبرييل بگيرند ببينند جناب روح القدس تازگي هاد ور و برزمين پيداش شده يا نه ؟شايد دوباره ميرداماد رو با خودش آورده باشه . خوشبختانه جبرييل دردسترس بود . مسول دفترش گفت چند لحظه ايي صبر كنيد حاجي داره نماز ميخونه . بعد ازنماز جبرييل اومد و گفت سالي يه بار اونم شب قدر به شب قدر مياد زمين و فعلا هم كه در مرخصي به سر ميبره . دلم براشون سوخت و بهشون گفتم با اجازه يه عرضي دارم . گفتند بگو . گفتم حقيقتش من با شما شوخي كردم و اين جريان استقص رو تو كتابها خوندم . شما كه خواننده اين وبلاگ باشيد ميدونيد كه خريت تنها به داشتن گوش دراز و دم نيست بلكه شوخي بيجا هم يكي ازنشانه هاي خريته . من تا اين حرف روزدم ديدم خون به چشم اين دو فرشته گرامي دويد . اين يكي به اون يكي گفت چنان دركوني به اين قرمساق بزنم كه ديگه از اين غلطها نكنه . جاتون خالي . عين برادران تاچي وانا كارتون فوتباليستها پاها رو بردند عقب و چنان لگدي بهم زدندكه پدر لگن خاصره و غير خاصره ام در اومد . هم زمان با اين لگدي كه خوردم نكير يه دكمه اي رو زد و دريچه مثل دريچه شوتينگ زباله به قبرم باز شد كه من از تونلش رفتم پايين . چند دقيقه ايي تو راه بودم كه شلپ . پرت شدم تو يه حوض پر از مذاب . بله ديگه در اثر خر بازي كه در آورده بودم جهنمي شده بودم . جهنم جاي عجيبيه . انشا الله مياين و به چشم خودتون مي بينيد . پر جك و جونور و آدمهاي معروف . حيف ميترسم وگرنه بهتون ميگفتم كيا رو تواونجا ديدم . اول از همه فرستادنم قرنطينه . يه دلاكي اومد كه حسابي ليف و كيسه ام بكشه . هر چي بهش گفتم كه بابا تازه از حمام اومدم به خرجش نرفت . منو دمرو خوابوندن و با سنگ جت ، برس سيمي و كاغذ سنباده شروع به كيسه كشيدنم كردند . يه سه چهار ساعتي زير دست دلاك بودم مراسم شستشو با ريختن دو تشت آب جو ش كه به مقياس دنيا هر تشت اندازه استخري بود به روي بنده تمام شد . يه لنگ بستند دورم و يه قبض دادند دستم كه برو با صندوق حساب كن . تازه فهميدم كه قسمت عذاب ماجرا همين پرداخت به صندوقه . وقتي نفر جلويتون چاقو كش محترم وطني جناب حسين رمضون يخي باشند و پشت سرتون چند تا از اهالي محترم وغيور و جديد الوفات قزوين و حومه ايستاده باشند ، تازه علاوه بر اينها مدام مار و عقرب از سر كولتون بالا بره و گودرزيلا هم هر دو دقيقه يكبار پا بزاره و از روتون رد بشه ميفهميد زير دست دلاك بودن براي شما بهشت بوده . بعداز اينكه نود و سه بار آقا ي جاهل سابق سيرآب شيردونمون و رو كف زمين پخش كرد و صد و بيست و دو مرتبه رفتيم زير پاي گودزيلا نوبت رسيد كه بريم قبض رو پرداخت كنيم . پرداخت قبض در جهنم به اين صورته كه شما بر اثر حرارت خود به خود مشتعل ميشين و در محل صندوق لطف كرده و با بيل خاموشتون ميكنند . تازه من قسمت فرست كلاس بودم كه با بيل خاموشم كردند در قسمت بد بخت بيچاره ها ، با غلطك از روشون رد ميشن . شما خودتون حساب كنيد وقتي تشت آبشون اندازه استخره غلطك هاشون چقدره ؟
از شكنجه هاي جسمي بد تر شكنجه هاي روحي جهنمه . البته چون جهنم رو بعد از اينكه دولت مهرورزي سر كار اومد زنونه مردونه كردن من از قسمت بانوان اطلاعي ندارم و هر چي براتون تعريف مي كنم مال قسمت برادران جهنمه . تو اينجا خبري از داغ ودرفش نيست ولي چنان پدري از جهنميان استخراج ميكنن كه نگو و نپرس . يه شمه ايي رو براي شما كه در قيد حياتيد توضيح ميدم كه حساب كار دستتون بياد و فكر اون دنياتون رو هم بكنيد . در اين قسمت اول شما را تفكيك قوميتي ميكنند . مثلا كردها يه صف ، لرها يه صف ، تركها يه صف و الي آخر . بعدا شما رو ميبرن براي شكنجه . مثلا كردها رو ميبرند يه شلوار تنگ ميكنند پاشون و مجبورشون ميكنند كهنه عني بچه بشورند. شمردم به هر نفر سه ميليون نهصد و پنجاه و شش هزار وهشتصد و چهل و چهارتا كهنه عني رسيده بود كه بايد ميشستند . تركها رو برده بودند سر كلاس فيزيك كه انيشتن بياد تمام فيزيك كوانتم رو از باي بسم الله تا تاي تمت حالي شون بكنه . البته گويا اين شكنجه مشترك بود . هم براي انيشتن و هم براي تركها . قرار بود بعد از كلاس ازشون امتحان بگيرند اگر يك ترك كمتر از بيست بگيره دوباره دوره براي همه تكرار بشه . عربها رو همه چوبي كرده بودند و يه فرشته مهربون هم بالا سرشون گذاشته بودند . قرار بود تمامشون درعرض يه هفته آدم بشن وگرنه تجديد دوره . قزويني ها رو بسته بودند به تخت و برده بودند وسط دبستان پسرانه ول كرده بودند به امان خدا وبچه ها هي دورو برشون ميرفتند ويمياومدند و قزويني عذاب ميكشيد .به جورايي عين مصرع دست ما كوتاه و خرما بر نخيل بود. از همه بد تر شكنجه لرها بود . برده بودنشون سر كلاس احسان طبري و لنين . لنين نقدي بر كمونيسم و رديه بر نظرات ماركس و انگلس در باب سوسياليسم درس ميداد و طبري هم اصول احكام اسلام و نماز جماعت تدريس ميكرد . هر لر موظف بود علاوه بر حضور در كلاسها روزي هفده هزار ركعت نماز اول وقت بخونه . دل آدم بخصوص براي اين طايفه آخري كباب ميشد . همه شكنجه ها يه طرف اين نماز خوندن يه طرف . آخه مشكل كه فقط نماز نبود براي نماز بايد جهت قبله رو پيدا ميكردندو اين نكته كنكوري شكنجه بود . حالا حساب كنيد براي لري كه هشتاد سال كمونيست به معني خدانيست بوده و وقتي هم مرده از سرد خونه تا سر خاك و بعدا به مدت چهل روز به جاي نوار عبدالباسط و قرآن براش تشمال چپ زده اند چقدر ميتونه سخت باشه كه روزي هفده هزار ركعت نماز بخونه يا بگرده وجهت قبله رو پيدا كنه . داشتم از ترس زهره ترك ميشدم كه يهو خبر بهم رسيد كه بدو مرخصي استعلاجي بهت خورده. اين داستان ادامه دارد .
####
** اما ماجراي استقص . ميرداماد زماني كه زنده بود و حكمت متعاليه درس ميداديك سري كلمات تخصصي ساخته بود تا عوام الناس متوجه منظورش نشوند . از اون جمله بود استقص . استقص به معناي خدا و سنگ بناي هستي بود و استقصات هم باقي مخلوقات بودند . گويا وقتي آقاي مير داماد مرده بودند مكالمه ايي بين ايشان و نكير و منكر صورت گرفته بود .شاعري آن را به نظم در آورده بود

ميرداماد شنيدستم من ## كه چو بگزيد بر خاك وطن
بر سرش آمد و پرسيد ا زاو## ملك قبر كه من ربك من
استقصي است بدوداد جواب ## استقصات ديگر زان متقن
حيرتش آمد از اين حرف ملك ## برد اين واقعه پيش ذوالمن
به زبان دگر اين بمده تو ## ميدهد پاسخ ما درمدفن
آفريننده بخنديد و بگفت ## تو به اين بنده من حرف نزن
چونكه در عالم دنيا هم كه بود ## حرفها زد كه نفهميدم من
بعدها شنيدم براي ملائكه پيش يكي از آقايان علما ،‌ كه همه ايشون رو ميشناسيم ولي خايه اينكه اسمشون رو بياريم نداريم ، كلاس فلسفه تشكيل شده بود تا اگر مرده اي سر تق بازي درآورد و موقع سوال و جواب گوز گوز اضافي كرد از پسش بر بيان و پوزش رو بزنند