اين خانه سياه است

اي مفتخر به طالع مسعود خويشتن # تاثير اختران شما نيز بگذرد

Friday, September 23, 2005
اي ساربان آهسته ران ، كآرام جانم ميرود


حاجي كجايي كه سيدت رو كشتن ... اخوي التماس دعا... كربلاي جبهه ها يادش به خير ... حاجي نخود بفرست كلاغها دارند ميان ... با نواي كاروان ، كيستند اين همرهان ، اين قافله عزم كرب و بلا دارد ... اين صداي آژير قرمز و اعلام حمله هوايي دشمن است ... اي لشكر صاحب زمان آماد باش آماده باش ...
------------------------
تلقي ما از جنگ چيست ؟ تلقي سينمايي كه به مدد فبلمهاي حاتمي كيا ،عبدالله باكيده ، جمال شورجه و رسول ملاقلي پور از هشت سال جنگ داريم و يا مستندهاي روايت فتح با صداي مرتضي آويني در پس زمينه فيلم . مناطق جنگي مملو از عرفان ، خلوص نيت ، فداكاري ، شهادت و پيروزي و به اصطلاح دوران پر افتخار دفاع مقدس . دفاع مقدسي كه به واقع غلط مصطلح است و فقط شامل دو سال اول تا باز پس گيري خرمشهر است و پس از آن را اگر بخواهيم خوش بينانه نام گذاري كنيم بايد به آن اسم تهاجم مقدس بدهيم به قصد فتح كربلا و پس از آن قدس و پس از آن ...
اين روي اول جنگ است كه هفده سال بر روي آن مانور داده شده است و لي روي دوم سكه چيز ديگري است كه فجايع جنگ در مقابل آن بسيار كوچك مينمايد
----------------------
سمت ديگر سكه جنگ آواره گي بود و انتظار . هست و نيست خانواده بر جاي مانده بود و بقچه ها و
چمدانها ، مرده ريگ عمري زحمت در دست روانه دياري غربت شدن . روزي نبودكه شهيدي به شهداي محله اضافه نشود . ديدن مادراني مبهوت شده مرگ فرزند ،خواهراني در كمتر از بيست و چهارساعت با دهها چين و چروك بر چهره و طراوت جواني را باخته ، پدراني با كمر خم شده در زير بار غم از كف رفتن حاصل زندگي و برادراني كه در جواني موهاي شقيقه هايشان به سپيدي گراييده بود از روزمره هاي زندگي نسل جنگ بود . اضطراب و انتظار ثمره جنگ بود براي پشت خط مقدم نشينان . اظطراب بمباران هاي وقت و بي وقت و انتظار بر گشتن عزيزي كه به وقت آژير قرمز در جمع خانواده حضور ندارد .راديوهاي هميشه روشن ، مرداني با تارهاي عصبي كه هميشه در نهايت كشيده شده بود تا به محض شنيدن نواي منحوس آژير قرمز كودكان و پيران را به زير بغل بزنند و در عشري از اعشار ثانيه به زير راه پله يا پناهگاههاي كنده شده در حياطها پريدن. و به محض سفيد شدن وضعيت ويلان شدن در كوچه و خيابان ، مظطرب و عصبي براي يافتن برادر، همسر ويا فرزندي كه آن زمان در كوچه دوچرخه سواري ميكرده ولي اكنون گويا آب شده و به زمين رفته است . شنيدن آژير آمبولانس كه در خيابان مجروحان را جمع ميكند . ديدن دوستان كودكي ، آش و لاش شده بر روي برانكارد سبز آمبولانس و و تويي كه حتي وقت آن را نداري كه بيش از نگاهي آنهم از زير چشم صرف دوستت كني ، آخر هنوز عزيزانت را نيافتي . عزيران را مي يابي و دوستانت را ميبيني . عزيزان ، خفته بر روي تخت هاي كشويي سردخانه و دوستان را از درون قاب عكسي درون حجله شان . شهيدي ديگر به خيل شهدا پيوسته بود و در باغ شهادت باز ، باز بود . اگر جبهه هابهشت بود در پشت جبهه ها صحراي محشر جريان داشت .
----------------------

براي من بوي جبهه عبارت بود از بوي كاهگل كشيده شده بر روي پله ها ،‌بوي نفت انبار شده در زير راه پله و دود سيگار وينستون كه مرهم اظطراب و ترس درون پناهگاهها بود . ما نسل جنگ نبوديم ، نسل زير راه پله بوديم .

---------------------

تابستان شصت و هفت دولتمردان در حال مزمزه كردن پذيرش قطعنامه يا ادامه نبرد به قصد آزاد سازي قدس و فلسطين بودند . فلسطيني كه مردمش سر سخت ترين سربازان السيد الرئيس ، قائد ، صدام احسين بودند و در موقع اسارت ابتدا تا آخرين گلوله موجود در خشاب را به سوي سربازان ايراني شليك ميكردند و سپس با گفتن دخيل يا خميني تسليم ميشدند و مشمول مودت اسلامي و رفعت ايراني ميگشتند . از بخت بد در كرمانشاه بوديم كه ناگهان مجاهدين خلق از سمت غرب وارد خاك ايران شدند و به سرعت به چند كيلومتري كرمانشاه رسيدند. باز بقچه ها و رختخوابها بسته شد و خلق به سمت شهر بيستون در يست و پنج كيلومتري كرمانشاه آواره شدند . امداد غيبي شامل حال ما بود . ما بوديم و هشت نفر ديگر سوار بر ژيان . ژياني رضوان الله تعالي عليه كه در همين بيست و چهارساعت كذايي دين خود را به اسلام ادا كرد . پس ازشش ساعت رانندگي هنوز اين بيست و پنج كيلومتر طي نشده بود كه چند ده هزار كس مانند ما قصد زيارت بيستون كرده بودند . ديدن دود سفيد در امتداد افق كافي بود كه به ناگهان چند هزار نفر به كنار جاده فرار كنند . پريدن به درون كانال كنار جاده و ديدن گله هايي از هواپيما كه در ارتفاع چند متري از بالاي سر ما پرواز ميكردند آخرين تصويري است كه از دفاع مقدس در خاطرم حك شده است . عمليات فروغ جاويدان به مرصاد تبديل شد . مجاهدين در گردنه ايي منتهي به كرمانشاه شكست خوردند و عقب نشيني كردند .تا اين آوارگي بيست و چهارساعت بيشتر عمر نكند . با پايان عمليات مسافرت ما هم خاتمه يافت . تا هشتاد كيلومتر بيرون از كرمانشاه مملو بود از تانكهاي منهدم شده ، كاميون هاي سوخته ، و به فاصله نيم متر از هم كومه هاي خاك بر روي هم انباشته شده . در زير هر كپه خاك انساني خفته بود . زماني كه ما ميرفتيم ، خلخالي داشت كرمانشاه را با قدوم خود مزين ميكرد و براي بسياري سوغات آورده بود . هديه اي از جنس طناب . چند روز بعد در باغ شهادت بسته شد و دو طرف قطعنامه را به طور رسمي پذيرفتند
------------------------
(( من خيلي چيزها ديده ام كه شما نديده ايد هزاران مهاجر خوشحال ميشوند كه براي يانكي ها ، در مقابل غدا و چند دلار بجنگند . كارخانه ها، ذوب فلزات ، اسكله هاي كشتي سازي ، معدنهاي آهن و ذغال سنگ ـ تمام چيزهايي كه مانداريم . تمام چيزي كه ما داريم پنبه است و برده و نخوت ))1
از كتاب بر باد رفته

---------------------------

چندي است كه بازار خط و نشان كشيدن مجددا پر رونق گشته است . باز هم گويا عده ايي ميخواهند در باغ شهادت را به رويمان بگشايند تا با بهشتي كردن ما دنياشان رنگ لعاب بيشتري بگيرد . جمعي هم گمان برده اندكه جنگ همان فيلمهايي است كه زماني به وفور در سينما و تلويزيون ديده ايم . نبرد حق كه ما باشيم . با با طل كه عراقي ها هستند . ما و چند اخوي هستيم بادو سه كلاشينكف و يك آرپي جي و در برابرمان لشگري قرار دارد تا بن دندان مسلح . اما شكم گنده و احمق كه چون گله به سمت ما مي آيند و ما با سي تيري كه در خشاب داريم سيصد و چهارصد از آنها را راهي ديار عدم ميكنيم . در آخر فيلم پس از نابودي كامل لشگر دشمن با تمام تانكها و نفربرهايشان يك يا دو نفر از دوستان از پشت سر مورد اصابت قرار ميگيرند تا خباثت دشمن را به طور كامل نشان بدهيم و هم شهيدي داشته باشيم كه پس از گفتن دعا و وصيت به ما پيام اخلاقي فيلم را برساند . اين عده با اين تلقي كه از جنگ دارند در زير علم جنگ افروزان سينه ميزنند . و غافلند از اينكه اگر هم جنگ همان بهشتي باشد كه بر روي پرده سفيد ديده اند و ديده ايم ولي جهنمي هم در چند كيلومتري آن وجود داردكه هيچگاه هيچ دوربيني آن را نشان نداده است . به اميد آنكه ديگر هيچ جنگي را به تماشا ننشينيم . چه برسد به اينكه خود بازيگران صحنه آن باشيم .