اين خانه سياه است

اي مفتخر به طالع مسعود خويشتن # تاثير اختران شما نيز بگذرد

Wednesday, September 14, 2005
نگاهي به همجنس بازي در ادبيات پارسي : قسمت چهارم ـ امرد بازي سلطان سنجر

در كتاب تاريخ ادبيات دكتر ذبيح الله صفا در بحث غلامان ترك و و شاهد بازي در آن دوره مينويسد كه
سلطان سنجر غلامان امرد خود را پس از مدتي به قتل ميرساند .

(( از غلامان ترك كه در ايندوره خريداري ميشدند به صورتهاي مختلف استفاده ميشد . دسته اي از آنان بازيچه شهوات امراي اين عهد بودند و رفتار بعضي از سلاطين با اين بيچاره گان بسيار وحشيانه بود . از عادات سنجر آن بود كه غلامي را از غلامان بر ميگزيد و بدو عشق ميورزيد و مال و جان فداي او ميكرد و غبوق و صبوح با وي ميپيمود و حكم و سلطنت خود را در دست او مينهاد ليك گاهي بعد كه ديگر به كار او نمي آمد به نحوي خاص او را از ميان ميبرد . از جمله آنان يكي مملوكي به نام سنقر بود كه سنجر پس از ديدن عاشق او شد و او را به 1200 دينار خريد و به مالكش هم خلعت و مال فراوان بخشيد و فرمان داد كه براي سنقر سراپرده اي چون سراپرده سلطان بزنند و هزار مملوك بخرند تا در ركاب او حركت كنند و در درگاه او به سر برند و خرانه ايي مانند خزانه سلطان براي او ترتيب كنند و ده هزار سوار به او اختصاص دهند . دو سال بعد سنجر جميع امرا و رجال خود را فرمان داد كه در اتاقي گرد آيند و هنگامي كه سنجر او را به درون ميخواند با دشنه به او حمله برند و پاره پاره اش كنند . امراي او چنين كردند و آن بنده سيه روز را بدين نحو از ميان بردند ))

دكتر زرين كوب در كتاب نه شرقي ، نه غربي ، انساني مينوسيد : (( تمايلات شديد همجنس گرايي كه در وي (سنجر ) بود او را حتي نزد غلامان محبوب خويش حقير و بي اهميت ميكرد . كار يك پسر بچه به نام سنقر به جايي كشيدكه امرا و رجال دولت را تحقير ميكرد ، حتي بر خود سلطان هم اعتنايي نميكرد و وعده و وعيد او را به چيزي نميگرفت . سلطان چند سال بعد ناچار شد عده اي از امرا را به قتل آن كودك وا دارد . ماجراي قايماز كج كلاه و جوهر تاجي نيز باسلطان از همين گونه بود . قايماز كج كلاه يك بار كه سلطان مست بود و دست او را در دست داشت انگشتري شاه را از انگشت وي ربود و وزير سلطان را به اتكا آن خاتم سر بريد ، چنان كه سنجر از رسوايي كه در آن كار بود ، جرات نكردكه آن اقدام قايماز را خودسرانه بخواند و پذيرفت كار به امر او انجام شده است ))1

شعر عهد سلجوقي

الحكيم تاج الشعرا محمد بن علي السوزني شاعر هزال اين دوره كه از عشق شاگرد سوزن گري به حرفه سوزن گري پرداخت و استاد در آن رشته شد در شعري ميگويد

زسيم ساده يكي كوه ديده ام به دونيم ## دو نيمه كوه كه ديده است كان بود از سيم
زسيم ساده يكي كوه ، ليك پنداري ## كه كرده اند به شمشير كوه را به دونيم
فراز او همه سيم و نشيب او همه زر## كران او همه خوف و ميان او همه بيم
به نرمي و به سفيدي مثال تل ثمن ## به پاكي و نظيفي بسان در يتيم
هر آن كه سايه آن كوه ديد و آن چشمه ## بديد سايه طوبي و چشمه تسليم
و ليك راه مخوف است و كس بدو نرسد ## مگر كسي كه خدايش بداد كف كريم

در ديوان انوري كه به قطعه و قصايدش معروف است ميبينيم :

آورد ز ري عماد رازي بچه را ## تا بنمايد عمود را زي بچه را
رازي بچه هر شب عماد الدين را ## برداركند چنان كه غازي بچه را

در جاي ديگر هست :
از تو طمعم يكي صراحي باده است ## زيرا كه مرا حريفكي افتاده است
چون مست شود مرا بخواهد دادن ## زيرا كه مرا وعده به مستي داده است
اما لسان الغيب حافظ در رباعي زير كه در آن ( كار) به معني لواط و فحشا است سروده :

دوستان دختر رز به ز مستوري كرد ## شد ( بر) محتسب و كار به دستوري كرد
***

جز بنده رفيق و عاشق و يار مگير ## غمخوار توام عمر مرا خوار مگير
در كار تو كارم ار به جان يابد دست ## تو پاي بر كار منه كار مگير

يكي از جاهايي كه امردان را ملاقات ميكردند گرمابه بود . انوري دارد

گرمابه به كام انوري بود امروز ## كانجا صنمي چو مشتري بود امروز
گويند به گرمابه همين ديو بود ## ما ديو نديدم پري بود امروز
در اشعار امثال انوري ابدا نبايد عشق مرد به مردان را روحاني پنداشت :
پيراهم گل دريده شد بر تن گل ## شلوار تو پي نما چو پيراهن گل
اي خرمن كون تو به از خرمن گل ## جايي كه بود كون تو كون زن گل
در ديوان سنايي شاعر عارف اين دوره كه منظومه حديقة الحقيقه و شريعة الطريقة او را اولين اثر مبسوط منظوم عرفاني ميدانند هست :

دي بدان رسته صرافان من بر در يتيم ## پسري ديدم تابنده تر از در يتيم
رفتم و چشمكگي كردم و شد بر سر كار ## كودك جلد بود و زيرك و دانا و فهيم
گفتم اي جان پدر آيي مهمان پدر؟ ## گفت چون نايم و رفتيم همي تا سوي تيم
هر دو در هجره شديم و آنگه در كرده فراز ## خوب شد آن همه دشوار و شديم كار سليم
دست شادي و طرب كردن و ميخواران برد ## او چون مير و منش راست به مانند نديم
چون بشد مست و زباده سر او گشت گران ## كرد وسواس مرا در دل شيطان رجيم
گفتم او را كه سه بوسه دهي اي جان پدر ؟ ## گفت خواهي شش ، بگشاي در كيسه سيم
ده درم داشتم از گاه پدر مانده درست## كردم آن ده درم خويش بدان مه تسليم
بند شلوارش بگشاده نگاه كردم من ## جفته اي ديدم آراسته با هر چه نعيم
****
دوش سرمست نگارين من آن طرفه پسر ## با يكي پيرهني با كلهي طرفه به سر
بوسه بر دو لب من داد همي از پي عذر## اينت شوريد نگار اينت شكر بوسه پسر
شادمان گشتم از اين كار و گرفتمش كنار ## همچو تنگ شكر و خرين گل تنگ به بر