اين خانه سياه است

اي مفتخر به طالع مسعود خويشتن # تاثير اختران شما نيز بگذرد

Thursday, September 01, 2005
دو ماه از زماني كه نظاميان پوتين ها را از پا در آوردند وبه جاي چشمها جورابهايشان را شستند تا
رايحه مهرورزي از آنان به مشام برسد مي گذرد . سرانجام به روال هر جنگي پس از نبرد انتخابات غنايم ميان فاتحان تقسيم شد و اداره فرهنگ كشور محول گشت به سردار سرتيپ برادر صفار هرندي معاون سابق مدير مسئول كيهان . اين روزها به موازات استشمام بوي باروت و مهرورزي در وزارت ارشاد كه متولي فرهنگ كشور ميباشد فشار بر ناشران و كتابفروشيها افزايش مي يابد تا آرزوي كيهان نشينان براي سركوبي اهل قلم انديشه روز به روز محقق تر گردد . سرداردر دوره معاونتش در موسسه كيهان به امر آشكار كردن نيمه پنهانها و از پشت پرده ، به روي پرده آوردن رابطه ها مشغول بودند و امروز متولي قانوني و قيم فرهنگ كشوري ميباشد كه به نحو عجيبي از افشا شدگان سابق تاثير گرفته و ميگيرد . نشر چشمه ، قطره ، مركز و ني احتمالا تعطيل ميشوند تا انشا الله آقايان بتوانند با كشف و استخراج دست و پاي استكبار از آستين مديران آنها به اين عمل خود مشروعيت قانوني هم ببخشند و مورد تشويق و دعاي خير گردانندگان كيهان و يالثارات هم قرار بگيرند . در تاريخ ، تواب ، بيشمار داشته ايم ولي تا كنون انتشاراتي تواب نداشته ايم ، ولي اگرفيض روح القدس و دم گرم جناب سردار مدد فرمايند تا چندي ديگر است كه نشر چشمه، يابه جاي كتابهاي گنجي به چاپ كتابهاي جوانان چرا ،‌ هزار يك كرامت از آيت الله مصباح و پنجاه و دو اعجاز از آيت الله جنتي ميپردازد و يا ممنوع الحيات ميگردد .در اين سرزمين عجايب از همه شگفت تر از حكايت روزنامه نگاران ديروز اصلاحات در برخورد با وزارت صفار هرندي و ابراز اميدواري و خوشبيني آنان است از اينكه او شاهد برخورد نظامي با فرهنگ و فرهنگي نباشيم . ياد حكايت قديمي افتادم كه حاكمي براي براي سنجش ميزان تحمل رعاياي خود به ماموران دستور تعدي داد . به تدريج دامنه جور ماموران به دخالت در همه شئون زندگي مردم كشيده شد ولي از مردم صدايي بر نخواست .امير امر كرد تا از هر كس كه از دروازه شهر به درون مي آيد يا از آن خارج ميشود مبلغي گرفته شود ولي كماكان مردم همان بودند كه بودند . وقتي كه امير از از اين حربه هم نتيجه نگرفت دستور داد مردم علاوه بر دادن پول بايد كشيده و پس گردني هم نوش جان كنند چندي به همين روال گذشت تا اينكه كاسه صبر امير لبريز گشت . امر به اجتماع مردم در ميدان شهر داد .زماني كه مردم جمع شدند امير به ميان آنها آمد و از مردم پرسيد كه آيا كسي شكايتي دارد و يا ظلومي هست كه داد ظالم را از حاكم بخواهد . صداي از كسي بر نخواست . گويا در آن شهر به مانند تمامي شهر هاي ايران به درازاي تاريخ مردم به دعاگويي وجود امير مشغول بوده اند . امير چند بار سخن خود را تكرار كرد ولي فايده اي نبخشيد تا هنگامي كه در دفعه آخر با تحكم سوالش را پرسيد و امر كرد تا اگر بر كسي ظلمي رفته است پا پيش گذارد . صداي ضعيفي از پيرمردي برخاست كه گفت يا امير عرضي دارم . مردم شهر به نمايندگي ازخود پيرمرد فرزانه و شجاعي را انتخاب كرده بودند كه خواستهايشان را بيان كند . در حالي كه پيرمرد از فرط اضطراب بر پاي خود بند نبود و چند نفر زير بغلهاي او را گرفته بودند به مقابل امير آمد و گفت يا امير عرضي دارم به نمايندگي از رعايا و جان نثاران ، كه اگر دستور فرماييد كه در ورودي شهر ماموران بيشتري براي زدن پس گردني بگمارند تا وقت چاكران درگاه كمتر در صف كتك خوردن به هدر برود بسيار نيك و صواب خواهد بود . پيرمرد شجاع عرايضش را به پايان برد و از وحشت بيهوش شد . آقاي بهنود آسوده بخوابيد كه كار ملك ادب در دوره وزارت صفار هرندي مطمئنا به سامان خواهد بود . براي كتاب و مطبوعات در اين چهار سال رحم الله من قراء الفاتحه