اين خانه سياه است

اي مفتخر به طالع مسعود خويشتن # تاثير اختران شما نيز بگذرد

Saturday, August 06, 2005

خواب در چشم ترم ميشكند

چه زود گذشت .هشت سال از آن غروب عجيب كه شرورترين و تخس ترين دانش آموز كلاس آ هفت حضور در كلاس زنگ آخر را به رفتن به استاديوم و تمرين فوتبال ترجيح داد ميگذرد . قرار بود كه كانديداي كم اميد اصلاح طلبان به اهواز بيايد . دبيرستان ما هم دقيق روبه روي جايي بود كه او ميخواست در آنجا سخن راني كند . آن مرد آمد ، نه با اسب ، بلكه با اتوبوس معروفش و از ديوارهاي مكاني بالا رفت كه جدش هزار چهارصد و چند سال پيش اولين اش را ساخته بود تا مسلمانان در آن فارغ از رنگ و نژاد به خدا بپيوندند و صبغه خدايي بگيرند و حال در آن روزهاي گرم ارديبهشت ماه به خانه خدا راهش نمي دادند كه ناصبي است و آمده است تا اركان ديانت ما را متزلزل كند . به هر حال سيد از ديوار مسجد بالا رفت تا درجمع هواداران نه چندان اميدوارش از برنامه هايش بگويد . سيد مظلوم بود . نه تكبر رقيب را داشت و نه مانند سردار سازندگي تكيه بر مبلهاي سلطنتي ميزد . چون مير حسين گوشه گالري نقاشي اش را به جدال انتخاباتي با رئيس جمهور قطعي آينده ترجيح داده بود قرعه به نام رئيس كتابخانه ملي افتاده بود تا در نبرد انتخاباتي زمين بخورد . و حال در چند قدمي مدرسه ما آخوندي ايستاده بود كه برخلاف هم لباسي هايش نه در دهان آمريكا ميزد و نه به جنگ اسرائيل ميرفت بلكه از محبت و عشق صحبت ميكرد و به دنبال جامعه مدني ميگشت . او آمد و گفت آنچه را بايد ميگفت . دانسيتم سهم ما غير از فحش و ناسزا شنيدن اندكي از كرامت انساني نيز هست . ميتوان از محبت گفت و شب در خانه سر بر بالين گذاشت . اينكه بايد از صاحبان قدرت انتقاد كرد كه در اسلام النصيحة لائمة المسلمين نيز هست . از آزادي بيان گفت و مردمسالاري و دهها حرف ديگر كه در اين مجال نميگنجد . سرانجام درميان سوت ، كف و ابراز احساسات دانشجويان و جواناني كه گمان ميكردند اين آخرين ديدار شان با اين روحاني شيك پوش ميباشد سوار بر اتوبوس شد و به سوي راهي رفت كه مه آلود بود . ولي چرخ گردون بازيهاي بسياري داشت پس معجزه اي كوچك اتفاق افتاد و شد آن چه نبايد ميشد . چون معجزه اتفاق افتاد روحي تازه به كالبد جامعه دميده شد ولي افسوس كه شب شراب ما به زودي با بامداد خمار به سحر رسيد . ماه عسل جامعه مدني و كرامت انساني كوتاه بود . مقاومت كساني كه ميخواستند در همچنان به همان پاشنه سابق بچرخد شهد شيرين آزادي بيان را با قلم شكستن و دهان بستن به شرنگ تبديل كرد . هر چند فرصت سوزي و بي اراده بودن ياران اصلاحات هم دراين فاجعه نقش بسيار داشت .مدتها از زماني كه باكره گلعذار اصلاحات شب را در بستر زورمداران زر پرست خوابيد و صبح فاحشه اسلاخات از خواب برخواست ميگذرد . چنان اصلاحات را از معني تهي كردند كه هر بي اعتنا به حقوق مردم از آن دم زد و از آن مايه گذاشت تا به آنجا كه ديگر كسي به ياد نمي آورد زماني اصلاحات به معني آزادي بيان ، عقيده و مطبوعات بود نه به معني كاشتن شلغم در اراضي چلغوز آباد، آن گونه كه فلان نماينده ميگويد .هشت سال ميگذرد . روزنامه ها تعطيل شدند .جگر گوشه هاي مادران سر از بازداشتگاه ها درآوردند و بسياري از خانواده ها يا از هم پاشيدند و يا عطاي وطن را به لقاي آن بخشيده و رهسپار غربت شدند . از دستاوردهاي اصلاحات چبزي نماند جز رئيس جمهوري كه همچنان در جلوي دوربين ميخنديد . آنكس كه ميگريد يك درد دارد و آن كس كه ميخندد هزار و يك درد .. شايد پنجمين رئيس جمهورمان به سرنوشت وعده هايي ميخنديد كه روزگاري به جوانان ايران داده بود و جز در مورد تحمل مخالف به هيچ كدامشان نتوانسته بود عمل كند . همان طور كه جبهه مقاومت در برابر اصلاحات ميخواستند در بر همان پاشنه سايق چرخيد . كماكان عده اي محدود ، خداياني هستند در قله هاي المپ قدرت ، ديگران بنده هستند و الزاما فرمان بردار . زبانمان در برابر قدرت همچنان به لكنت دچار ميشود و روزگارمان هر زمان بخواهند چو شب تار سياه . روزگار همچنان ما را كه سنگ زيرين آسيابيم ميفرسايد و از بين ميبرد . سر انجام آن مرد رفت . اميديهايمان را نيز با خود برد و به قيمت عمرمان فهميديم كه مدتهاست كشتيبان را سياستي نو آمده است . كسي ديگر از آزادي بيان نميگويد . كرامت انساني و آزادي بيان و عقيده به موزه رهسپارند شايد روزگاري مجددا يه كار آمدند . تا آن روز هر چه كه جلوي چشم نباشند بهتر است .
و چه بد فرجام بودند ياران خاتمي . كسي بر روي ويلچر به زندگي نباتي ادامه ميدهد كه روزگاري مغز اصلاحات بود و ديگري كه نظريه پردازمان بود به تازگي كابوس نظر سنجي ر ا از سر گذرانيده است .پس هرچه كمتر و گزيده تر گويد يه صلاح نزديك تر است . بلبل اصلاحات در انگليس از ترس پروندهاي چند همسري كه دارد به لكنت افتاده و وزير كشورمان ، داغ برادر بر دل ، زبان به كام گرفته و لال شده است .گنجي هم آخرين دم و باز دم هايش را انجام ميدهد كه چيزي نمانده است تا رشته باريك حياتش بگسلد . مانيز سوخت اصلاحات شديم كه از ابتدا نيز نقشي غير از اين برايمان در نظر نداشتند مانديم وديديم آرزوهاي كه با سيد بارور شدند با بي عمليش پژمرد و با رفتنش مرد . باشدكه باور كنيم براي عمل به وعده و مبارزه بيش ازنجابت به شجاعت نياز است . حيف كه سيد داستان ما اين را نمي دانست ويا خود نمي خواست كه بداند . آقاي خاتمي هيچوقت نخواهم بخشيدت . كه زندگي در زمهرير را به جاي بهشت نصيبمان كردي . هوا بس ناجوانمردانه سرد است . كه سرما سخت سوزان است . زمستان است .

سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كس يازي به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است...
نفس كز گرمگاه سينه مي‌آيد برون
ابري شود تاريك،
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك...
مسيحاي جوانمرد من اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي... در بگشاي
منم من ميهمان هرشبت لولي وش مغموم
منم من سنگ تيپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم، همان بي‌رنگ بي‌رنگم
بيا بگشاي در بگشاي... دلتنگم
حريفا، ميزبانا، ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي‌لرزد
تگرگي نيست، مرگي نيست...
صدايي گر شنيدي قصه‌ي سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم، حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي‌گويي كه ديگه شد، سحر شد، بامداد آمد
فريبت مي‌دهد بر آسمان
اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا گوش سرمابرده است اين
يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان
مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود
پنهان است
حريفا رو چراغ باده را بفروز
كه شب با روز يكسان است...
...
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير
درها بسته
سرها در گريبان
دستها پنهان
نفسها ابر
دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلورآجين
زمين دل مرده سقف آسمان كوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است...